خواب دیدم که مرا روی به رنگ آمده است
پاره ی جان به برم زبر و زرنگ آمده است
نه چنان قبل که روشن تر و شبتابترک
ماه، این بار به دیدار پلنگ آمده است
دست و پا گم شده، لکنت به زبانم افتاد
واژگون گشته قلم، قافیه تنگ آمده است
به شکار دل نازکتر از شیشه ی من
یار سنگین دلمان از دل سنگ آمده است
به لبش یخ زده لبخند دو چشمش قهر است
به خیالم که به جولانگه جنگ آمده است
خوش خط و خال ترین مار که دنیا دیدست
زهرآلودهِ تر از خصم خدنگ آمده است
باز هم ساده دلی، خورده فریب از دغلی
و گمان کرده که مقصود، به چنگ آمده است
رخت رویای وصالی که به تن پوشیدم
آب کوبیدن و در گود هونگ آمده است
شنتیا دلخوش تاویل خیالات نباش
سنگِ مفت است و دوتا پای که لنگ آمده است
خواب هایم شده تعبیر غزل بنویسم
نوش جان، شاعرتان مست و ملنگ آمده است
مجتبی حیدری(شنتیا)