-
آدم تا انسان
6 اسفند 1403 17:11
دلی آزرده از بنده و درمان کردنش با تو کویر سینه ی ما را گلستان کردنش با تو هوای آسمان زندگی ام دائما ابریست بفرما این شما این ابر، باران کردنش با تو کشیدم دست کفر اعتقاد خویشتن را به درگاه تو آوردم مسلمان کردنش با تو به اجبار بقای نسل و این زاد و ولد کردن به دنیا آدم آوردم و انسان کردنش با تو ز اشک شور طفلان زندگانی...
-
رنگینک
4 اسفند 1403 12:44
الهی مثل بنده غم نگیری تبسم را تو دست کم نگیری رها از غصه ها وز عمق بینش دم دنیای دون محکم نگیری قرار بیقراری ها قرارت چو طفلی بونه ایی هردم نگیری نباشد لرز آهی در گلویت خش بغض و صدای بم نگیری نشیند روی مویت گرد پیری به صورت چهره ایی درهم نگیری از آن رنگینه چشمِ نور افکن به زاری شربت زمزم نگیری تو ای رنگین کمان این...
-
زهله ترک
30 بهمن 1403 14:40
خدا کام آنکه مایل بوده دادی به غیرم زندگی آسوده دادی جسارت بر جسوران توبه کاران به من یک زهله ی فرسوده دادی به او ادراک بکری در تامل مرا ذهنی خیال آلوده دادی به آنان روی خوش رنگ سپیدی مگر خاک و گل من دوده دادی؟ همانان که تکبر پیشه کردند که با شَه ناخُورَد فالوده دادی شریعت بر گرسنه می دهد چون شکم فربه درازش روده دادی...
-
سوختن و ساختن
28 بهمن 1403 14:59
کار تو بر منِ مظلوم ترین، تاختن است پیش چشمان تو از من، سپر انداختن است تو به هر عرصه که حاضر شده فاتح بودی وین بدانند همه عادت من باختن است ای تو آن شعله چشمان شرورت سوزان سینه ی تنگ من آماده ی بگداختن است گفته بودی که فراموش کنم در طی وقت وقت و بی وقت خیالم به تو پرداختن است شنتیا حسرت دیدار تو دارد افسوس از تو...
-
به زبان ساده
1 بهمن 1403 10:28
الهی داغتان را من نبینم الهی دردتان تک تک به جانم سپر در پیش رو از هر مصیبت بگردم دورتان از استخوانم مبادا در نبودم بونه گیری خدای من، خدا، لال این زبانم به غم های عزیزان و رفیقان نگیری از من اینگون امتحانم دعاگو هستم و عاشق به آنان نیازی نیست اندر ترجمانم قشنگی های صحبت با تو اینست که معنایی نمیخواهد بیانم خدایا عرصه...
-
جگر گوشه۔۔۔(چالش بداهه)
23 دی 1403 21:53
خواب دیدم که دوباره به مقر می آیی در شب تیره ی من شکل قمر می آیی خیره در چشم غم فرقت جان خندیدم جشن بگرفته که اینک ز سفر می آیی تکه های دل صد پاره گرفتم در دست دلخوش از آن که تو شیرین و شکر می آیی در مثل همچو جوانی که به بند افتاده و تو مادر که به دیدار پسر می آیی وعده ها از پی دلداری خود می دادم غافل ای دل، که تو شری...
-
صدو چهل و یک❤
19 دی 1403 13:24
تو که خود جان جهانی همه آرامه ی جانی مپسند بینوا را که ببینی و نخوانی اگر اشکم بچکانی یا که زهرم بخورانی بنشینم و نجوشم که بدانم نچشانی تو اگر پبش نخوانی وگر از بام برانی پی فرمایش خواجه بنگویم که چونانی؟ اگرم صد بدوانی و نوایی نرسانی منت از بنده ندانی و به سنگم بپرانی من نه آن مرغ چموشم نه تو آن که ننشانی مجتبی...
-
اشک قدوم
18 دی 1403 16:03
شب که یک مرد، قدم میزند از شادی نیست و اگر بغض کند، آخَرَت آبادی نیست اشک و سیگار و کمی رامش خلوتگه شب این چنین حال در آن معنی آزادی نیست شرم بر حال تو بد عهد، که بی وجدانی! عملت مثل هرآن وعده که میدادی نیست سبز و خرم بده و مهد تمدن این خاک مگر این گربه سیه خطه ی اجدادی نیست؟ هچو آن واعظ در کار به خود مانده تویی شاید...
-
تنگمای زندگی
9 دی 1403 18:58
چرا دنیای بیهوده و عمرم سر نمی آید سعادت راه گم کرده به پشت در نمی آید همان روزی که وعده داده ایی در حشر کجا، کی پس بفرما که چرا محشر نمی آید چه احوال بغیر قابل توصیف بد شکلی خدایا کاری از دست شماهم بر نمی آید چگونه این قلم در حالتی خوشحال بنویسد که افسرده است و رقصش روی این دفتر نمی آید شنیدم این وخامت میتوانست بیشتر...
-
هومان
2 دی 1403 00:14
چشمه ذوق من از لطف شما روشن شد بعد تو شعر من ابریشم و در ساتن شد گل به دامان طبیعت بسپردم برگشت آمد و دور قلم در کمرت دامن شد "من ملک بودم و فردوس برین جایم بود" تو ملائک که به یکباره چه اهریمن شد ما بخوبی تو در شعر قلم چرخاندیم از همین نام تو درشعر و غزل هومن شد پنج انگشت عسل از من و دندان شما ذات همخوان...
-
کتاب چشمانت
1 دی 1403 10:34
سرسبزی باغ ملکوت از رخ یَشمت دوزخ متشَکل شود از شعلهء خشمت گیسوی تو مضمون کتاب آفرینش شاه بیت زلال غزل آن آیه ی چشمت مجتبی حیدری(شنتیا)
-
مادرم یلداست
29 آذر 1403 01:27
بمناسبت تولد مادرم یکم دی ماه مادرم یلداست مادرم خاک کف پای شما جای من است لحظه ایی دیدن رویت قوت پای من است هر کجا می روی از شوق پی ات می آیم کنج آغوش شما منزل و ماوای من است منم آن طفل که سر روی به زانوی شماست صوت لالایی تو مزه ی شب های من است اهل العالم مال دنیا همگی زآن شما کو او در این عالم امکان همه دنیای من است...
-
اشک کردگار
27 آذر 1403 22:28
آخرین روزی که آمد در قرارم، گریه کرد وقت دل کندن که شد زیبا نگارم گریه کرد باد بوی یوسف از پیراهنی آورده بود تا که یعقوب این شنید اندر جوارم گریه کرد ما عزیزش داشتیم و پی بر این دل برده بود خون دل خوردم همی خونابه خوارم گریه کرد گفت راه ما از این لحظه جدا باید شود با همین اتمام حجّت در کنارم گریه کرد بازهم با یک نگه...
-
حقه ی پیوند
25 آذر 1403 16:36
شد تَنِ مارِ درونِ آستینم بند ما حُقه ی دام است این یا حلقه ی پیوند ما؟ سفت در کنج بغل بِفشُرد و آغوشم شکست ریخت آخر زهر خود را در کُم لَب قند ما چند بنویسم که ما را قهرشان کرده چنان؟ او که بر حالش ندارد فرق، چون و چند ما بغض در بغضی به سمت دجله و رود فرات اشک هم هق هق کُنان کارون و در اروند ما شنتیا عمر نه چندان...
-
گواه دی
25 آذر 1403 10:02
وعده بر دل می دهم وی آمده ای دل غافل کجا، کی آمده چشم ما بر در کشید و پیش ما جای او رنج پیاپی آمده سوز لحنم این خبر اورده است بینوایی مجلس نی آمده چله سرما قلم سوز است و خشک درکنارش غصه پا پِی آمده برف آذر هم گواهی می دهد طی شده فصل خزان، دی آمده مجتبی حیدری(شنتیا)
-
دور از کینه
24 آذر 1403 12:14
خود منعکس خویشم و آیینه ندارم قد سر سوزن ز کسی کینه ندارم از قامت و قد و بر و رو ظاهر و باطن غیر از دل آزرده ی در سینه ندارم پر زخم و پر از چاک سرانگشتم از همت یک لکه به پیشانی خود پینه ندارم فخری نفروشم و به دنیا نزنم چنگ میل زر و ابریشم و چرمینه ندارم جای تو نشان از نفس گرم تو دارد من خانه بدوشم غم شومینه ندارم این...
-
عجیب غریب
21 آذر 1403 23:41
شکر از خاک و گِل ذاتی نجیب افتاده ام در شگفتم از چه اینگونه عجیب افتاده ام من مگر این اشرف مخلوق خالق نیستم؟ یا که با یک شیطنت شبه رقیب افتاده ام؟ در گلستان بوده ام آنجا که چشمم باز شد وین میان از جور چشمک های سیب افتاده ام از سر خود خواهی آن اولیای مست عشق کودکی بودم که در دام فریب افتاده ام بر نمیدارد چرا دست از سرم...
-
ایران بانو
21 آذر 1403 20:02
بسم رب نگرانی که منش در یاد است زیب و فرخنده نکونام و جهان آراد است بسم آن خالق آگاه به احوال درون باد در غبغب ما نیست بسی غمباد است شاپرک جان تو از این بیدک غش کرده بپرس سمت ما هیچ خبر نیست تمامش باد است پیر حساس به دانش و بسی می ترسد علم جرم است و جنایت در عوض آزاد است بی خرد آمده این پهنه به ارشاد بشر فکر میکرده که...
-
سادگی
20 آذر 1403 18:24
هر کسی بعد تو آمد، ز سرم وا کردم شرح موهای تو گفتم و معما کردم خود در آغوش گرفتم بغل تنها را گوش بر درد و دل از جانب نجوا کردم منِ دلبسته به شیرین سخنی های شما جور در حق خودم کردم و بد تا کردم در حلالیت از ما طلبیدن عیبی است؟ من اگر ظلم به کس کرده چه بیجا کردم تو خطا کردی و آدم نشدم آخرِ سر هی طرفداری از حضرت حوا کردم...
-
عجب
20 آذر 1403 01:16
من همان بارانی چشمان دورانم عجب حال اینجا دل زده از بوی بارانم عجب بین گرگ کفتر کفتار و بز گشتم چکار؟ خواب میبینم مگر؟ شاید سلیمانم؟ عجب گر که یوسف بی گناه هست و زلخیا کرده جرم از چه من هم مثل یوسف توی زندانم عجب این نمیخواهم که رسوایی به بار آید ولی من که خود رسوای عالم بوده از آنم عجب از همان اول دلت با ما نبود اما...
-
بداهه در جمع بداهه سرایان صدای دیدار
18 آذر 1403 23:22
《صیقل دل فیض آه صبحگاهی می دهد صبحدم برصدق این معنی گواهی می دهد》 دشتِ اول او، چراغ اول او روشن کند کیست آن، کین مستحق را رختِ شاهی می دهد؟ شیخ فرمود آن که دندان داد و نانت نیزهم شیر بر طفلان و دریا را به ماهی می هد 'گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟" با خلوص نیت از ایشان بخواهی می دهد حمدِ الرحمان که حقِ...
-
قندِ مبهم
18 آذر 1403 15:44
خواب دیدم که مرا روی به رنگ آمده است پاره ی جان به برم زبر و زرنگ آمده است نه چنان قبل که روشن تر و شبتابترک ماه، این بار به دیدار پلنگ آمده است دست و پا گم شده، لکنت به زبانم افتاد واژگون گشته قلم، قافیه تنگ آمده است به شکار دل نازکتر از شیشه ی من یار سنگین دلمان از دل سنگ آمده است به لبش یخ زده لبخند دو چشمش قهر است...
-
توضیح المسائل
16 آذر 1403 18:36
پی برده ام که این دل باید مچاله گردد بلکه قلم برقصد شعری حواله گردد بگذار از بن تاک انگورها بگیرند شاید شراب ناب چندین ساله گردد حالا بگرد آنقدر ای چرخ تا بچرخیم در عاقبت ببینی ژولیده ژاله گردد روشن دلی که از او چشم سرش گرفتند در نور غرقه باشد معطوف هاله گردد دی می رود سیاهی میماند و ذغالی آنجا که دادخواهم از تو سلاله...
-
نامه هایم
15 آذر 1403 23:12
نوشتم نامه ایی بر برگ زرین برای آن بت بیگانه با دین نوشتم نامه ایی با آه و آزاری که از غیر تو گردیدم فراری نوشتم نامه ایی با جوهر خون که افتاده به دنبال تو مجنون نوشتم نامه ایی پیرم در آمد شب تاریک دلگیرم سر آمد دوبیتی در دوبیتی ناله کردم به تن رخت عزای لاله کردم "درخت توتِ تَنگر سر کشیده" عجب میلم به آن...
-
آجرک الله
14 آذر 1403 22:19
شبانگاهی فراهم شد زمینه روَم سوی دیار بغض و کینه دیاری کز مرور خاطرات و نگاهی بر گذشته دل غمینه اگرچه دیدن آن با صفا شهر برای هر مسافر دلنشینه ولی از بوی یاس و بوی غربت به وقت بازگشت هر دل حزینه مزار دخت پیغمبر بجویم دلم در جستجویش در کمینه ز مخفی بودن قبر گل یاس بود شرمنده مادر مدینه مجتبی حیدری(شنتیا)
-
هوس
14 آذر 1403 17:02
دلم بازیچه ی دست هوس بود هوس هم بود اگر، یکبار بس بود چنان دور سرش میگشت، اما اسیر گردبادی در طبس بود به ویرانه دلم راحت قدم زد چه بی چون و چرا در دسترس بود به دانه ریز دادن های مَکرَش همیشه یک قناری در قفس بود به پای آن درختی عمر دادم که آفت خوردُ محصولش نَرَس بود به هرکس عشق ورزیدم عزیزان در آن نقطه هوا بدجور پس بود...
-
یدالله فوق ایدیهم
14 آذر 1403 16:35
تویی هرآنچه بود و هست یا رَب به درگاهت منم سرمست یا رَب یدالله، فوق ایدیهم، به تکرار تویی آن دست بالا دست یا رَب چه کردی کز همان گام نخستین به دل الطاف تو بنشست یا رَب من آن آب و گلم از سازه ی تو به خاک افتاده ام دربست یا رَب توسل از تو می جویم نگارا جدا منمایم از پیوست یا رَب دوباره شنتیا در توبه افتاد و دل کند و ز...
-
بداهه ایی در جمع اساتید صدای دیدار
11 آذر 1403 22:04
یارِ رو گردانده از ما گو که یاران را چه شد اوج مستی هایمان، آن روزگاران را چه شد ما وداع گفتیم آخر دار فانی را ولی حی و حاضر گر شمایی سوگواران را چه شد جمع مردم در پی آواز قمری می دوند یک نفر اما نمی گوید که ساران را چه شد ما که قربانی بهمن های کوهستان شدیم چترها باید بفرمایند باران را چه شد شنتیا در زمره ی آن بنده...
-
رهگذر جان
11 آذر 1403 04:18
الا ای رهگذر حالم خراب است دعایی بهر من عین صواب است بیا و ساده نگذر رهگذر جان که از داغش دلم رو به کباب است تمام رود های پیش رویم به حکم حاکم عالم سراب است دوای درد بی درمان این من کمی از دست ساقی، آن شراب است دو صد لعنت به بخت تیره رنگم که از بدو تولد غرق خواب است تعلل از برای چیست ای دوست ز دوری هر دوچشمانم گلاب...
-
حضرت پدر
10 آذر 1403 21:51
حضرت پدر پدر ای اسطوره و ای قهرمان من در وصف کمالات تو قاصر زبان من عمریست شده تکلیف و مشق هر شبم بابا آب داد و بابا داد باز نان من ای اسوه ی مردانگی ای غیرت تمام بنشسته مهر تو تا مغزِ استخوان من "تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد" ای همه درد تو یک جا به جان من اگر که به لبخند تو شیرین شوم رواست که بگویم شده...