-
از محبت خارها گل می شوند؟؟
9 آذر 1403 17:54
"از محبت خارها گل می شود" فرد مفعول آخرش خُل می شود زیر کاسه کوزه هایت می زند فاعل اینجا شکل مُنگُل می شود در قبال لطف بی اندازه اش زخم خورده زین تقابل می شود سود بازرگان خوشرو پس کجاست؟ حیف از این کالا که بُنجُل می شود بیش، از حد لطف منما، کآعقبت رشته های اُلفتت شل می شود تا قلم در دست میگیرم، کلام واجباتش...
-
آگاهِ ما
8 آذر 1403 18:15
ای ماه ما، ای شاه ما ، ای دلبر دلخواه ما ناظر بر عمق چاه ما، تنها تویی همراه ما، ای مقصدُ سرمنزلم، پیکرتراشِ خوشگلم از تو اگرچه غافلم، اما تویی آگاه ما از من سئوال دین نکن، مردودم از آئین نکن دیگر خجلتر زین نکن، کوهی نساز از کاه ما ای عامر اندر عامره، طاهرترین و طاهره بگشای از پایم گره، ای خالق دستگاه ما بی جام و بی...
-
بداهه در جمع بداهه سرایان صدای دیدار
4 آذر 1403 22:07
خواندن شعر و غزل روی زبان من و تو شاهد وجه تشابه است میان من و تو بیت بیت غزلم را که شما می خوانی می شود بوسه ی شیرین دهان من و تو تو همان قلب قشنگی و من آن سینه تنگ که یکی هست در اینجا ضربان من و تو از منی که نبدم دور ز تو دور مشو که به واللهِ همین بوده زیان من و تو ما که خوشبخت ترین زوج زمینیم و زمان چه غم ار کوچک و...
-
انشای آدمیزاد
4 آذر 1403 20:33
ابوالبشر که هستی ورای آدمیزاد رسان درود ما بر خدای آدمیزاد بگو قسم به لطف و قسم به مهربانی بگشا کمی بغل هم برای آدمیزاد روزی ما چنان ده کاندر پی اش نباشیم محتاج و در به در ما در پای آدمیزاد این امتحان تلخ دنیای زهرمارت برخورده بر تریج قبای آدمیزاد منصف تر از تو هستم وای العیاذ و بالله اگر که بنده باشم خدای آدمیزاد این...
-
زیر لحد
2 آذر 1403 21:05
اگر از هر طرفی هم بزنی صد لگدم من که این راه رسیدن به شما را بلدم ترسم این است زمانی تو به گردم برسی که اجل برده و خوابانده به زیر لحدم مجتبی حیدری(شنتیا)
-
آذر
1 آذر 1403 15:47
چه شود چلچله ها نغمه خوش سر بدهند خبر از بخت قشنگ من و اختر بدهند بکشند دست از این پیکر خاکستری ام مانده خاکسترم از مهر به آذر بدهند مجتبی حیدری(شنتیا)
-
دانش
30 آبان 1403 17:53
متضرر شده آن، کین، سخن حاشا می کند جهل چون قفلی خودش را در سرت جا می کند ای بشر دانش کلید قفل های عالم است علم و اگاهی هزاران قفلِ سر وا می کند مجتبی حیدری(شنتیا)
-
روز جهانی مرد بر مردان به دور از نامردی نامردمان مبارک
29 آبان 1403 22:11
یک مرد پادشاهست، با یارِ جفت جورش آویز کن به گوشت، مرد است و یک غرورش بل بیشمار زَخم است کو خورده تا به امروز ایمن شد از جسارت دردانه ی جسورش این را بخوانی ایکاش از پشت چهره ی او پیرش در آمد عمری تا قد کشیده پورش یک شیر مرد ما را گردن گرفته هر جا باریک تر ز مویی است آن گردن قطورش من سجده میزنم بر پا پینه های دستش بر...
-
حلقه دار
29 آبان 1403 19:44
یکی شبی با گریه هایم روبرویت آرزوست حلقه ی داری به جنسِ رشته مویت آرزوست مجتبی حیدری(شنتیا)
-
حق الناس
29 آبان 1403 16:53
حق گفت که حقت به مساوات تقسیم شد از سمت سماوات گر عارف و زاهدی ور عالم یا بنده ی جهلی و خرافات حقا که تو را دادگر هستم بر داد تو می رسم از آفات قسمام تمام قسمتم من روزی دهمت ازین کرامات بر خلق جهان ضرر رسانی این چرخه شود دار مکافات از دور و برت رضا نگیری؟ آیند به برزخت ملاقات از حق بنی بشر به حالت هرگز نکنم کمی مراعات...
-
صحبتی با شش سالگی ام
29 آبان 1403 12:43
از بداهه ها شش بهار و شش زمستان دیده ایی چیز دیگر نیست کآن نادیده ایی طفل معصوم درونم قد نکش آرزوی اندرونم قد نکش بهترین دوران تو این کودکی است حفظ شعر حافظ است و رودکی است بعد از این در انتظارت قهر هست دائما دنیا به کامت زهر هست بعد از این باشی عزادار خودت جبر و اجبار است و وادارِ خودت مهر میمیرد به آبان می روی زین...
-
قتل
28 آبان 1403 16:52
رفت و ما را کشت و یک سرنخ نداد همتی صاحبدلان، صاحبدلِ من قاتل است مجتبی حیدری(شنتیا)
-
حرف دل
28 آبان 1403 16:50
عاشقی می گشت دنبال بیانات قشنگی در کتاب تا بخود آمد کلامش واژگون وِه واژه هایش شعر شد مجتبی حیدری(شنتیا)
-
بداهه در جمع بداهه سرایان صدای دیدار
27 آبان 1403 22:38
بداهه در جمع بداهه سرایان صدای دیدار "یار ،دور از من شد و دیگر مرا غمخوار نیست باز دلتنگی قرینم شد، به دل، دلدار نیست" دل به راهی بسته ایی کاندر مسیر یاوری ازبهرت ای دیوانه سردمدار نیست پا به پای کاروان هی خون دل ها میخوری یک نفر مردانه پای قافله سالار نیست با کسی که مهر می ورزد تمام عمر خود ظلم تا چند ای...
-
الکل
27 آبان 1403 18:55
حق است که ولله بر هرچه که می نازی دنیا به مثل شطرنج تو شاه در این بازی یک عیب تو را جستن فی الواقع چنین باشد بین دو سصد من کاه سوزن تو بیاندازی ابروی تو از تلخی قلاب شکار آمد من رعیت بیچاره تو ارتشی از نازی انگور دو چشمانت آنقدر که مستش کرد کاشف به عمل آمد از آن الکل، رازی بوسیدن لبهایت یک راحت الحلقوم است لبخند تو...
-
نفوس بد
26 آبان 1403 18:59
همان کسان که دم ز پیروی از احد زدند روایت غم مرا به شکل مستند زدند بیا و نگذریم ازین که حق چه هست یا چه بود چه قرعه ی مزخرفی به نام ما سند زدند سپرده دستِ جانیِ شنکنجه های بی دلیل نخورده برده زیر و تازیانه های حد زدند خود اندرون هر خفا به عیش و نوش و برجفا همیشه فال گوش ما و دست بر رصد زدند خدا که بد نیافرید و بد...
-
بداهه ایی بود
25 آبان 1403 04:11
زآن نکته حذر کن که تو را شر گردد از غنچه ی تزویر، که پر پر گردد بی رنگ و ریا باش چنین نطق بفرما کز ناطق تو گوش فلک کر گردد غیر از سخن حق به قلم ها ندهی باج کین گونه برازنده ی دفتر گردد با گفته ی شنتیا موافق هستی؟ من با تو موافقم که محشر گردد بداهه تقدیم مجتبی حیدری(شنتیا)
-
یاس حیدر
25 آبان 1403 03:06
دخت پیغمبر، قوای قلب حیدر، یاس بود او که خود یک مظهر اخلاصِ بی وسواس بود این جسارت های پی در پی اگر بالا گرفت هتک حرمت در مقام شخص راسُ الناس بود "ای که راه فاطمه در کوچه ها بگرفته ایی گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود" مجتبی حیدری
-
یار دیرین
7 مهر 1403 19:31
به دل داغی ز پایم دیگر انداخت چه گویم در جوانی کار من ساخت دلم پژمرد و مرد و آنچنان شد که ما را یار دیرین دید و نشناخت مجتبی حیدری
-
بداهه
28 شهریور 1403 21:16
دادم آمد ز تو ای داد صنم، وز ستم های تو فریاد صنم تیر خود را بنشاندی تو به بنیاد صنم عرض تبریک که اخر تو شکارش کردی بداهه ایی تقدیم مجتبی حیدری
-
دستم نمک ندارد
21 شهریور 1403 22:11
با ما خیال سازش چرخ فلک ندارد حتی خدا هم انگار قصد کمک ندارد کرده رهایمان تا با درد خود بمیریم گویی در این اراده یک ذره شک ندارد او نیز خسته از ما،نومید از هدایت پی برده آدمیزاد دیگر محک ندارد داری تو کاملا حق از از خلق رو بگیری وقتی غزاله رحمی بر آهوک ندارد حرمت نماند و اندر مابینمان وفا نیست حوا دگر تمایل بر آدمک...
-
نقض پیمان
9 شهریور 1403 00:16
ای که ماوا در دل و جان کرده ایی خاطر ما را پریشان کرده ایی یک زمان گفتی جدایی مشکل است حل این مشکل چه اسان کرده ایی از وفا و عهد و پیمان دم زدی پس چرا خود نقض پیمان کرده ایی دائماً بیم از رقیبان داشتم مرحبا شاد این رقیبان کرده ایی مهربان من بدان با رفتنت غصه هایم را دوچندان کرده ایی مجتبی حیدری
-
دل بی نوای مو از همه دنیا میگیره
4 شهریور 1403 17:15
ولی وقتی شب مشه تاریکی بالا میگیره دل بی نوای مو از همه دنیا میگیره بین ایی همه خوشی صفا صمیمیت چرا غم لعنتی میه کنج دلوم جا میگیره؟ مو که حال هیچکسی ره بد نکردوم تو بگو از شتر چرا سواری، دره دولا میگیره اقا مو بد، بد عالم، اصلا حرفتان قبول ولی جای حق چرا تقاصِ ملا میگیره اگه مردی سرو کلش باشه لخت باشه پتی گناهه که...
-
یادش بخیر
31 مرداد 1403 16:56
لحظه های عاشقی یادش بخیر آن یگرنگی سادگی یادش بخیر غصه و شادی و گاهی ناز و قهر دلبری دلبستگی یادش بخیر بهترین دوران که در کوی شما بوده کارم بندگی یادش بخیر با خیالت در تمام کوچه ها یکسره آوارگی یادش بخیر شرمسار خود مرا می داشتی وآنهمه شرمندگی یادش بخیر فصل سبزی بود برما هرچه بود آن بهاران زندگی یادش بخیر مجتبی حیدری
-
بسم رزاق بی منت
5 مرداد 1403 22:55
بسم رزاق بی منت اول دفتر به نام کِرِدِگار بِسم ربِ خالقِ پَروردِگار پیش آن تنها نگار مهربان میزنم سجده مکرر بی امان کو پدید آورده این میخانه را خود همیشه پُر کند پیمانه را هر نفس گویم ثنای او کم است صد هزاران شکر لازم هر دم است بارالها، مهربانا، نور ایمانم بده از گناهانم گذر کن بعد پایانم بده مجتبی حیدری