دلواژه های خاموش

خطی خطی هایی که شکل شعر دارند

دلواژه های خاموش

خطی خطی هایی که شکل شعر دارند

آدم تا انسان

دلی آزرده از بنده و درمان کردنش با تو
کویر سینه ی ما را گلستان کردنش با تو

هوای آسمان زندگی ام دائما ابریست
بفرما این شما این ابر، باران کردنش با تو

کشیدم دست کفر اعتقاد خویشتن را
به درگاه تو آوردم مسلمان کردنش با تو

به اجبار بقای نسل و این زاد و ولد کردن
به دنیا آدم آوردم و انسان کردنش با تو

ز اشک شور طفلان زندگانی مزه میگرد
نمک هم شد مهیا در نمکدان کردنش با تو

نخوانده او زبان وحش و بین جنگل افتاده
دگر او را چو پیغمبر سلیمان کردنش با تو

مناره دست فرزنده بنی آدم چو آمد گفت
به این نیت که می سازم و جنبان کردنش با تو

دو خط از شنتیا تقدیم اگر مقبولتان افتد
هرآنکس دوست می دارد غزلخوان کردنش با تو

مجتبی حیدری(شنتیا)

رنگینک

الهی مثل بنده غم نگیری
تبسم را تو دست کم نگیری

رها از غصه ها وز عمق بینش
دم دنیای دون محکم نگیری

قرار بیقراری ها قرارت
چو طفلی بونه ایی هردم نگیری

نباشد لرز آهی در گلویت
خش بغض و صدای بم نگیری

نشیند روی مویت گرد پیری
به صورت چهره ایی درهم نگیری

از آن رنگینه چشمِ نور افکن
به زاری شربت زمزم نگیری

تو ای رنگین کمان این نیست رسمش
سراغی دیگر از شبنم نگیری

به غیر از شنتیا از نوش لعلت
برای دیگری مرهم نگیری

شریکم در غمت چون قبل اما
الهی مثل بنده غم نگیری

مجتبی حیدری(شنتیا)

زهله ترک


خدا کام آنکه مایل بوده دادی
به غیرم زندگی آسوده دادی

جسارت بر جسوران توبه کاران
به من یک زهله ی فرسوده دادی

به او ادراک بکری در تامل
مرا ذهنی خیال آلوده دادی

به آنان روی خوش رنگ سپیدی
مگر خاک و گل من دوده دادی؟

همانان که تکبر پیشه کردند
که با شَه ناخُورَد فالوده دادی

شریعت بر گرسنه می دهد چون
شکم فربه درازش روده دادی

فسرده شنتیا بنوشت و میگفت
قلم در دست من بیهوده دادی

مجتبی حیدری(شنتیا)

سوختن و ساختن

کار تو بر منِ مظلوم ترین، تاختن است
پیش چشمان تو از من، سپر انداختن است

تو به هر عرصه که حاضر شده فاتح بودی
وین بدانند همه عادت من باختن است

ای تو آن شعله چشمان شرورت سوزان
سینه ی تنگ من آماده ی بگداختن است

گفته بودی که فراموش کنم در طی وقت
وقت و بی وقت خیالم به تو پرداختن است

شنتیا حسرت دیدار تو دارد افسوس
از تو انکار چنین قصه و نشناختن است

حق برای تو بسازد و نسوزی هرگز
سرنوشت من اگر سوختن و ساختن است

مجتبی حیدری(شنتیا)

به زبان ساده

الهی داغتان را من نبینم
الهی دردتان تک تک به جانم

سپر در پیش رو از هر مصیبت
بگردم دورتان از استخوانم

مبادا در نبودم بونه گیری
خدای من، خدا، لال این زبانم

به غم های عزیزان و رفیقان
نگیری از من اینگون امتحانم

دعاگو هستم و عاشق به آنان
نیازی نیست اندر ترجمانم

قشنگی های صحبت با تو اینست
که معنایی نمیخواهد بیانم

خدایا عرصه تنگ است و در اینجا
تویی تنها یگانه پاسبانم

مگر حُسن جوانان نیست معیار؟
الهی من به درگاهت جوانم

تو از کرده و ناکرده بدانی
هرآن میخوانی ام، آین بنده آنم


مجتبی حیدری(شنتیا)