من که خود بارانی چشمان دورانم عجب
حال اینجا دل زده از بوی بارانم عجب
بین گرگ کفتر کفتار و بز گشتم چکار؟
خواب میبینم مگر؟ شاید سلیمانم عجب
گر که یوسف بی گناه هست و زلخیا کرده جرم
از چه من هم مثل یوسف توی زندانم عجب
این نمیخواهم که رسوایی به بار آید ولی
من که خود رسوای عالم بوده از آنم عجب
از همان اول دلت با ما نبود اما ببین
ده بهاران شد که یادت دارد حیرانم عجب
عازم در یک سفر بودیم و آن روز عجیب
مادرت رد کرده بود از زیر قرآنم عجب
دور از من در چه حالی در کجایی مانده ام
من چگونه بی تو در سمت خراسانم عجب
نطفه را با غم زدند و صبر ما سنجیده اند
از سیه بختی خود از روز پایانم عجب
مجتبی حیدری(شنتیا)
اگر مُردم حلالم کن
وصیت نامه
《صیقل دل فیض آه صبحگاهی می دهد
صبحدم برصدق این معنی گواهی می دهد》
دشتِ اول او، چراغ اول او روشن کند
کیست آن، کین مستحق را رختِ شاهی می دهد؟
شیخ فرمود آن که دندان داد و نانت نیزهم
شیر بر طفلان و دریا را به ماهی می هد
'گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟"
با خلوص نیت از ایشان بخواهی می دهد
حمدِ الرحمان که حقِ حالِ خوبِ راحمین
از کرم حتی به ما مزد اشتباهی می دهد
هر زمان بودم دو دل در یک غزل دیدم غزال
فی البداهه اذن ما در این دو راهی می دهد
شنتیا آن برگه ی روشن که ایزد داد کو؟
کاغذ کاهی خبر از رو سیاهی می دهد!
مجتبی حیدری(شنتیا)
خواب دیدم که مرا روی به رنگ آمده است
پاره ی جان به برم زبر و زرنگ آمده است
نه چنان قبل که روشن تر و شبتابترک
ماه، این بار به دیدار پلنگ آمده است
دست و پا گم شده، لکنت به زبانم افتاد
واژگون گشته قلم، قافیه تنگ آمده است
به شکار دل نازکتر از شیشه ی من
یار سنگین دلمان از دل سنگ آمده است
به لبش یخ زده لبخند دو چشمش قهر است
به خیالم که به جولانگه جنگ آمده است
خوش خط و خال ترین مار که دنیا دیدست
زهرآلودهِ تر از خصم خدنگ آمده است
باز هم ساده دلی، خورده فریب از دغلی
و گمان کرده که مقصود، به چنگ آمده است
رخت رویای وصالی که به تن پوشیدم
آب کوبیدن و در گود هونگ آمده است
شنتیا دلخوش تاویل خیالات نباش
سنگِ مفت است و دوتا پای که لنگ آمده است
خواب هایم شده تعبیر غزل بنویسم
نوش جان، شاعرتان مست و ملنگ آمده است
مجتبی حیدری(شنتیا)
خواب دیدم که مرا روی به رنگ آمده است
یار دیرین به برم زبر و زرنگ آمده است