خواندن شعر و غزل روی زبان من و تو
شاهد وجه تشابه است میان من و تو
بیت بیت غزلم را که شما می خوانی
می شود بوسه ی شیرین دهان من و تو
تو همان قلب قشنگی و من آن سینه تنگ
که یکی هست در اینجا ضربان من و تو
از منی که نبدم دور ز تو دور مشو
که به واللهِ همین بوده زیان من و تو
ما که خوشبخت ترین زوج زمینیم و زمان
چه غم ار کوچک و تنگست جهان من و تو
شنتیا را به جز از این نبود خواسته ایی
کنج آغوش شما هست جنان من و تو
مجتبی حیدری(شنتیا)
ابوالبشر که هستی ورای آدمیزاد
رسان درود ما بر خدای آدمیزاد
بگو قسم به لطف و قسم به مهربانی
بگشا کمی بغل هم برای آدمیزاد
روزی ما چنان ده کاندر پی اش نباشیم
محتاج و در به در ما در پای آدمیزاد
این امتحان تلخ دنیای زهرمارت
برخورده بر تریج قبای آدمیزاد
منصف تر از تو هستم وای العیاذ و بالله
اگر که بنده باشم خدای آدمیزاد
این نا عدالتی ها باعث به کفر گشته
بگذار پس کمی هم خود جای آدمیزاد
پایان بده هر آن را زخم از زمانه خورده
اصلا ضرورتی نیست دنیای آدمیزاد
زیبنده هست انسان، در رخت آدمیزاد
ننویس شنتیا در انشای آدمیزاد
مجتبی حیدری(شنتیا)
اگر از هر طرفی هم بزنی صد لگدم
من که این راه رسیدن به شما را بلدم
ترسم این است زمانی تو به گردم برسی
که اجل برده و خوابانده به زیر لحدم
مجتبی حیدری(شنتیا)
چه شود چلچله ها نغمه خوش سر بدهند
خبر از بخت قشنگ من و اختر بدهند
بکشند دست از این پیکر خاکستری ام
مانده خاکسترم از مهر به آذر بدهند
مجتبی حیدری(شنتیا)
متضرر شده آن، کین، سخن حاشا می کند
جهل چون قفلی خودش را در سرت جا می کند
ای بشر دانش کلید قفل های عالم است
علم و اگاهی هزاران قفلِ سر وا می کند
مجتبی حیدری(شنتیا)